چه وبلاگ نوشتن کمرنگ شده! هنوز دلتنگ روزهای وبلاگی میشوم. از شبکههای اجتماعی لذت نمیبرم!
نوشتن در شبکههای اجتماعی با این همه رودربایستی که دارد! من خودم به راحتی هر که را که دلم بخواهد فالو میکنم و هر که را نخواهم آنفالو میکنم ولی بقیه اینطور نیستند!
چند وقتپیش که من هم بات حرف ناشناس را در پیج اینستاگرامم گذاشته بودم بودند افرادی که انتقاد میکردند خودشیفته هستم یا خودم را خیلی قبول دارم و . . من اهمیتی نمیدادم ولی متوجه برداشتهای بد دیگران میشدم. هرچند همچنان برایم اهمیتی ندارد ولی دوست دارم جایی بنویسم که فالورهای آن از سر تعارف و . مطالبم را نخوانند! بلکه با علاقهی خودشان فالو کنند ضمن این که این خلوت بودن وبلاگ آپشن فوقالعادهاس است! در واقع بخشی از افکار و زندگیات را تنها در اختیار کسانی قرار میدهی که ممکن است اندکی درکت کنند یا کمی شباهت داشته باشند نه که در معرض دید هر رهگذری باشد!
روزهای گذشته روزهای پرالتهابی بودند. با بیشترین میزان تنش و فشار روانی!
تا حدی شناختم از دنیا تغییر کرد. کمی بدبین شدم. الان هم مشکوکم! به رفتار همه، به اعتمادها، به بیاعتمادیها. به انجام ندادن درخواستهایم، این وسط نمیدانم عامل درگیریهای اخیر، «اهمیت داشتن من» است یا اهمیت داشتن موقعیتهایم! یاد حرف یکی از دوستان زیبارویم افتادم که میگفت «کاش خوشگل نبودم! وقتی خوشگلی نمیتونی بفهمی این همه آدم خودتُ دوست دارن یا قیافه ات رو!» امیدوارم مجبور نباشم بار دیگری از صفر شروع کنم، اما اگر روزگار طوری چرخید که مجبور بودم مطمئناً اینبار هیچگاه جز اسم خودم چیزی به کسی نمیگویم!
خستهام! بسیار خستهام!
خوبی این وقایع متوجه «کمایمانی» شدنم بود اوقاتی که دلم میخواست خودکشی کنم و یادم میافتاد من به خدا قول دادهام حتا به این فعل گناه فکر نکنم یادم میافتاد که من با وجود تمامی ادعاهایم تحملم در مصائب کم است یاد خواستهها و آرزوهایم و چطور میشود بدون صبر و تحمل سختی و تلخی به آن آرزوها رسید؟! در این اوقات از این افکارم ناراحت میشدم میدانم که این تلخیها تاوان گناههانم هم هست
کاش هیچگاه چنان نمیکردم
درباره این سایت